برو اول

کورمک مک کارتی ،راوی آخرالزمان

کورمک مک کارتی ،راوی آخرالزمان

یکی از نویسندگانی که چند سالی  است نامش درلیست نامزد های جایزه ادبیات نوبل به چشم می خورد وامسال (2016)هم شانس برنده شدنش به نسبت 1به 66پیش بینی شدهاست ، رمان ،نمایشنامه وفیلمنامه نویس آمریکایی ،کورمک مک کارتی است.نوشته هایش از سبک گوتیک جنوبی تا وسترن وپسا رستاخیز گسترده اند.متولد 1933 در پروویدنس رود آیلند آمریکا وبزرگ شده در ناکسویل ایالت تنسی.دو برادر وسه خواهر داشت .پدرش وکیل موفقی بود.خودش معتقد است که متمول بوده اند چون در زمانی که دیگران در آلونک های یکی دو اتاقه زندگی می کردند آنها ساکن منزلی بزرگ بودند.
مک کارتی سال 1951 وارد دانشگاه تنسی شد.اودانشجوی هنری روشنفکر بود .2 سال بعد به نیروی هوایی پیوست .در آلاسکا مجری برنامه ای رادیویی شد و فرصت یافت تا برای اولین بار مجدانه آثار ادبی را بخواند.سال 57 دوباره به دانشگاه بازگشت ولی آنجا را بدون دریافت مدرکی ترک کرد .او سبک خود را مدیون فاکنر ورمان محبوبش را موبی دیک هرمان ملویل می داند.اولین رمانش «نگهبان ارکید» بود که رندم هاوس چاپش کرد .رندم هاوس تنها انتشاراتی بود که کورمک می شناخت وداستانش به دست ویراستار آثار ویلیام فاکنر رسید واو آن را مناسب چاپ تشخیص داد .سال 61 با لی هولمن ازدواج کرد ،به شیکاگو رفت وصاحب پسری به نام کالن شد که البته ازدواجش دیری نپایید.بعد از طلاق به نیواورلیان رفت و 2 جایزه سود آور گرفت وراهی اروپا شد وبا آنی دولیزله همسر دومش آشنا شد.این جوایز بورس تحقیقاتی ومسافرتی از سوی آکادمی هنروادبیات آمریکا وکمک هزینه ای از بنیاد راکفلر بود .«تاریکی بیرون »را در ایبزا و «فرزند خداوند» را پس از بازگشت در لوییس ویل تنسی نوشت.سال 1979 پس از 20 سال نوشتن وپاره کردن داستان «ساتری»را منتشر کرد.
1985 بود که با«نیمروز خونین»مورد توجه عموم واقع ودر 1992با «همه اسب های زیبا»مشهور شد.در فیلم این کتاب به کارگردانی بیلی باب تورنتون در سال 2000مت دیمون وپنه لوپه کروز بازی کردند که البته مورد استقبال منتقدان واقع نشد.«نیمروز خونین »داستانی پر ازخون وخون ریزی است درباره گروهی تبهکار وحشی در جنوب غربی آمریکا که در آن اعمال وحشیانه آمریکایی ها ،مکزیکی ها و سرخپوستان قاطعانه به تصویرکشیده شده است .این رمان در نظرسنجی نیویورک تایمز از منتقدان ونویسندگان در سال 2006در خصوص مهم ترین آثار 25 سال اخیرآمریکا پس از «محبوب»تونی موریسون و«عالم ارواح» دان دلیلودر رتبه سوم جای گرفت.
سال 2006 رمان جاده چاپ شد که جایزه پولیتزر پراید را برایش به ارمغان آورد .او راوی داستانی آخرالزمانی است که شرح سفرپدر وپسری بی نام در دنیایی تباه است. او در یکی از معدود مصاحبه هایش با اوپرا وینفری پسر هشت سا له اش را الهام بخش خوددر نوشتن این داستان معرفی کرده است.در فیلم جان هیلکات بر اساس این رمان رابرت دووال ،ویگو مورتنسون  و چارلیز تیرون نقش گرفتند. 

این کتاب قبل  از «جایی برای پیرمردها نیست»بود که خود بعدها توسط برادران کوین به فیلمی موفق بدل شد و چهار جایزه اسکار،نخل طلای کن ،گلدن گلوب و انواع جوایز انجمن ملی منتقدان از جمله نیویورک را برد.تامی لی جونز،خاویر باردم وجاش برولین بازیگران این فیلم بودند .
درست است که چند سالی است مک کارتی شهرتی به هم زده ولی در بیشتر سال های فعالیتش  فقط برای منتقدان ومعدودی علاقه مندانش شناخته شده بود.هارولد بلوم منتقد ادبی اورا در کنار دان دلیلو ،فیلیپ راث و توماس پینکون چهار نویسنده برتر زمانه خویش می شمارد. قصه های اولیه اش که فضایی سیاه وبدبینانه وفرمی پیچیده داشتند ،در دوران گمنامی اش غالبا به عنوان ته انباری ناشران با تخفیف فروش می رفتند.آدم هایش بی خانمان ها وفقرایی بودند که در کلبه هایی بی برق وبی اجازه در جاهایی دورافتاده وبیابان هایی خالی به سختی روزگار می گذراندند.او هیچ گاه علاقه ای به داشتن شغلی ثابت نشان نداد حتی وقتی از بی پولی نمی توانست سلمانی  یا حمام برود. ازهمسرش دولیزله نقل است که :به او زنگ می زدند ومی خواستند در ازای دریافت دو هزار دلار در دانشگاه درباره کتاب هایش حرف بزند ولی او می گفت حرف هایش را در کتاب هایش زده .وما هفته ای دیگر لوبیا می خوردیم.
جالب است که خودش معتقد است یکی آن بالا دوستش دارد و از زمان خلقت آدم هیچ بشری خوش شانس تر از او به دنیا نیامده .و هیچ وقت نشده که بی پول باشد .
او از قواعد معمول ادبی متنفر بود ودر نثر پراکنده ونامنسجمش از علایم نقل قول وسجاوندی استفاده نمی کرد .ومعتقد بود که نباید با چیزهایی مثل آپوستروف صفحه را مسدود کرد .

.از نمایشنامه هایش« غروب محدود» و«سنگ تراش» واز نوول هایش که بر اساس آنها فیلم سینمایی هم ساخته شده :«مشاور»،«جاده»،«جایی برای پیرمردها نیست»،«همه اسب های زیبا»و«فرزند خداوند»هستند.
او می گوید:
شما هرگز نمی دانید بدشانسی تان چقدر از بد شانسی عظیم تری محافظتتان کرده است .
هر چه در هستی وجود دارد فارغ از اطلاع و خواسته من بوده است .
نمی دانم چرا نوشتن را آغاز کردم .نمی دانم هر کسی چرا این کار را می کند.شاید آنها در چیزهای دیگری شکست خورده اند یا خسته شده اند.
فکر نمی کنم خوبی یاد گرفتنی باشد .اگر برای یادگرفتن خوبی آواره دنیا شوید دچار دردسر خواهید شد.
مردم آنچه را می بینند که می خواهند.
آنچه مردان را به هم پیوند می دهد داشتن نان مشترک نیست ،دشمن مشترک است .
افرادی که تاریخ را نمی دانند محکوم به تکرار آنند.این مطلب ظاهرا درست است ولی به نظرم دانستن مارا نجات نمی دهد .حرص وحماقت و عشق به خونریزی در تاریخ دایمی است واین چیزی است که حتی خداوند هم که هر آنچه را می شود دانست می داند ،ظاهرا توان تغییرش را ندارد.

                                                                                                                                                                                                        مجتبی ارس